عشق عشق می آفریند
عشق زندگی می آفریند
زندگی رنج می آفریند
رنج دلشوره می آفریند
دلشوره جرات می بخشد
جرات اعتماد همراه دارد
اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بخشد
زندگی عشق می آفریند
آری عشق عشق می آفریند
زندگانی شعری است
که تو باید بسرایی ان را
یا بخوانی ان را
بشنوی ان را نیز
دست کم باید ان را تحسین کنی
تا از این راه
به اردوی ترنم و طراوت برسی
کاش شاعر باشی
? نویسنده: وفا
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران مى خوانند
و عده اى مى گویند ,
آه چه زیبا و بعضى اشک مى ریزند
و بعضى مى خندند
دلمان خوش است
به لذت هاى کوتاه
به دروغ هایى که از راست
بودن قشنگ ترند
به اینکه کسى برایمان دل بسوزاند
یا کسى عاشقمان شود
با شاخه گلى دل مى بندیم
و با جمله اى دل مى کنیم
دلمان خوش مى شود
به برآوردن خواهشى و چشیدن
لذتى و وقتى چیزى مطابق
میل ما نبود
چقدر راحت لگد مى زنیم
......................... و چه ساده مى شکنیم
? نویسنده: وفا
حرفهایم را به تو می گویم به تو که عاشقی مثل من . به تو که نرمی و لطافت باران در آرامش صدایت بر سجده می افتد و تو که عاشقانه سلامم میدهی .و تو تویی که جاده از عبورت خجالت میکشد حرفهایم را به تو می گویم تا به باد برسانی که تو با باد همسفری و من چون همیشه گرد راهت با تو حرف میزنم . حرفهایم را به تو می گویم چون میدانم که چشمانت حرف چشمانم را خوب می فهمد و وجود عاشقت گذر نگاهم را خوب درک می کند و مرغ عشق خانه ی ما در برابر آواز سکوتت صوت زیبایش را در قفس سینه محبوس میسازد. حرفهایم را به تو می گویم به تو که آواز عشقت دنیای زرد و بی روح قاصدکها را معنا می بخشد و تو که به شدت بادبر کویر دلم می تازی
? نویسنده: وفا
ای کسی که مامور دفن من هستی به حرف من گوش کن دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم چشمهایم را باز بگذار تا همه بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که دوستش دارم بر سرمزارم گریه کند
دوست داشتم باور کنی دوستت دارم
اما تو رفتی
رفتی و جای قدم های تو رو خاک خیس جاده ماند
رفتی
حتی برنگشتی نگاهم کنی
باران می بارید
منم گریه میکردم
چقدر سخت بود
بدون تو زیر باران
نشستن
چقدر جایت در دلکوچک من خالی
برگرد
برگرد
برگرد
وبگو که برمی گردم
منتظرت می مانم حتی اگر برنگردی
حتی اگه دورغ بگی گه بر می گردی
خیلی دوستت دارم
دلم را شکستی
با خاطراتت آن را ترمیم می کنم
تا دلی شود
که تو دوباره آن را
بشکنی
? نویسنده: وفا
تو روح منی، بی تو من مرده ام، هیچ هیچم تو جانی ولی من تو را بیش از جان دوست دارم تو را با امیدی که مرغابی بی پناهی پرد سوی دریاچه ای بی نشان دوست دارم تو سرشار عطری، تو شور آفرینی، تو سبزی تو را چون گذر گاه پروانگان دوست دارم تو جاری شدی در رگم، در تمام وجودم تو آبی، تو را چون نهالی جوان دوست دارم تو را من به اندازه ی آسمان دوست دارم تو رمن به اندازه ی بی کران دوست دارم تو خود آسمانی، تو خود بیکرانی، عظیم تو را من به قدر خودت در جهان دوست دارم
? نویسنده: وفا