یار وفا دار
رشد میکند
عشق از نظر خدا پاک است
و دوست داشتن از نظر انسان...
خدا عشق است و انسان دوست داشتن...
بدرستی که خدا برتر از انسان است....
? نویسنده: وفا
از بین خواهد رفت
عشق خلقت خداست و دوست داشتن
خلقت عقل و دل انسان...
عشق همچون خدا یکی است و برای هر انسان
می تواند به تعداد انسانهای دیگر باشد
جدائی برای عشق مرگ است در حالی که
? نویسنده: وفا
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ما ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به پایت شکستم
تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
? نویسنده: وفا
محبتو از اون وقت کمتر و کمتر کردی
گفته بودی با منی حتی اگه نباشم
کلاغ خبر میاره شبو با کی سر کردی
تو دوسم نداشتی این از چشمات می بارید
نمی دونم شعرامو واسه چی از بر کردی
از هر جا می گذشتی گل به پاهات می ریختم
تو به جاش تو قلبم هزار تا خنجر کردی
عزیز بودی فراوون زجرم دادی چه اسون
وجودتو با زجر واسم عزیزتر کردی
به یادت نمونده تو اون غروب پاییز
پیش هزار تا شاهد دستم انگشتر کردی؟
چه روزایی که شونه ام پناه اشکات شد
رو زانوهای خستم خستگی رو در کردی
انگار خوشی نمی خواست من مزه شو بفهمم
یه روز که گل می دادم نداده پرپر کردی
چیزی نبود تا اون روز اروم بودیم و خوشبخت
تمام این کارا رو اون روز اخر کردی
پس نذرامون چی میشه ؟حتما به یادت نیست
واسه ضریح اقا نذر کبوتر کردی
حق با تو بود من کجا تو کجا و تقدیر
میوه ی خوشبختی رو همیشه نوبر کردی
من کهچیزی نگفتم که دلت گرفته
این اولین باره که تو با من قهر کردی
همون کلاغه میگفت یه جا تو رو دیده
انگشترو تو دست یه کس بهتر کردی
من که پسش ندادم دادم به همسایه تون
گفتم دیگه درست نیست تو منو ترک کردی
یه چیزی می نویسم خدا منو ببخشه
اگه یه وقت بهم خورد منتظرم برگردی!!!!
? نویسنده: وفا
فرهب عشق بسوزد که چنین خارم کرد
بلبلی آزاد بودم عشق گرفتارم کرد.....
زهر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد
چنین سنگین می رود این مرده از بین آرزو دارد....
- ای کاش خدا مارو خسته از هم نکنه
خدا تنهای رو نصیب آدم نکنه .........
نمی میره هرکی دلش زنده به عشق
خدا سایه بهرام از سر من کم نکنه.........
- کار ما عشق است وما را بهر آن آورداند
هر کسی را بهر کاری در جهان آورداند
این همه افسانه کز فرهاد و مجنون ساخته اند
شرح حال ماست که یک به یک بر زبان آورده اند...
? نویسنده: وفا