سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یار وفا دار

خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام 

به شرطی که بفهمی تر شدن چشمام خداحافظ

خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید

به یاد اسمونی که منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خدا حافظ نه این که رفتنت سادست

نه این که می شه باور کرد دوباره اخر جادست

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویا ها

بدونی بی تو با تو همینه اسم این دنیا

خدا حافظ .خداحافظ همین حالا. که من تنهام

 

گفتم بمان بهر خدا ...گفتی خداحافظ

گفتم ببر با خود مرا ... گفتی خداحافظ

گفتم تو از من در مسیر روشن پیوند

آخر چه دیدی از جفا ... گفتی خداحافظ

گفتم نمیخواهی مرا؟! باشد..نخواه..اما

ایکاش میگفتی چرا...گفتی خداحافظ

گفتم برو ! باشد ! خدایارت... به دیدارت

می آیم .. اما کی؟ کجا؟گفتی خداحافظ

ای وای از دلبستگی ... ای داد از عادت...

منتظرخود کردی مرا گفتی خداحافظ


? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران
می فهمی عشق یعنی چی؟

عشق یعنی خواستن اما نگفتن

  عشق یعنی سوختن اما ساختن

    عشق یعنی طغیان دل، اما لب فروبستن

        عشق یعنی راز، رازی که حتی معشوق نداند

          عشق یعنی روزی بی صدا بار سفر بستن و رفتن

            عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شبهای دوست

               عشق یعنی چون برف ذوب شدن بر غمهای دوست

                 عشق یعنی با چشم سخن گفتن و با حسرت لب فرو بستن


? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران
کدامین شاخه گل زیبا را به خاطر رفتنت تقدیمت کنم که وجود نازنینت عطر تمام گلهاست؛

  با دلی سرشار از مهر و صمیمیت بدرقه ات می کنم

 نازنینم، ماه زندگی من

 قشنگ ترین لحظه هایم ارزانی نگاه مهربانت؛

 بدان تا بی انتها دوستت دارم 


? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران

عصر اون روز زیر بارون و به من برگردون

خاطرات لب ایوون و بهم برگردون

توی فال افتاده بود عاشقمی یادت می یاد

فال راست تو فنجون و بهم برگردون

من می خوام با تو باشم فرقی نداره چه جوری

تو بمون با این کارت جون و بهم برگردون

با نگات باز بیا آتیش بسوزون توی دلم

برق اون چشمای مجنون و بهم برگردون

حرف و قولات چی می شه یعنی فراموشش کنم

پس تو هم حرفای خوبم رو بهم بر گردون

من می خوام برم به یه جزیره به یه جای دور

اجازم دست تو اونو بهم برگردون

عصر اون روز زیره بارون و بهم برگردون

 


? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران
کاش رسم دنیا را آنگونه که هست می شناختیم.کاش در محضر او صداقت وپاکی رو می شناختیم.کاش آنگونه که هستیم سخن می گفتیم.کاش به جای نقاب چهره هایمان برای هم نمایان بود.کاش مهربانی ها را پنهان نمی کردیم.کاش حداقل به خودمان دروغ نمی گفتیم.

? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران
<   <<   6   7   8   9   10      
منوى اصلى
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
خبرنامه ی وبلاگ