یار وفا دار
که من هرگز نتونستم با کسی خو بگیرم
مثل قایقی شکسته ، بدون پارو
نتونستم توی هیچ بندری پهلو بگیرم
دل من رو به دریا ، مثل برگی میمونه
موج دریا اونو آخر سوی ساحل میرونه
تا میام دلمو بدم ، نرفته بر میگرده
بی تو تنها مونده با بی کسی سر کرده
? نویسنده: وفا
شرح ماجرای عاشق
منم و صدای خسته
نی بی نوای عاشق
جاده ام تا ابدیت
به تنم غبار غربت
کوله بار من روایت
از نیستان شکایت
***
اگه دل سنگ زمین بود
حرف من کی دلنشین بود
عشق به من گفت که بخونم
که صدای آخرین بود
عشق به من گفت که بخونم
منتظر باید بمونم
حرفشو به گوش دنیا
به همه جا برسونم
***
اگه آخرین مسافر
اگه آخرین سوارم
اگه آخرین سواره
جاده های انتظارم
اگه با جرم صداقت
به صلیب روزگارم
هنوزم من آخرین تیر
توی ترکش بهارم
***
میدونم صدام غمینه
حنجرم زخمی ترینه
اما از دولت عشقه
که صدام به دل میشینه
انتظارم فقط اینه
که بجای قهر وکینه
هم صدای عشق باشم
از مدینه تا مدینه
? نویسنده: وفا
میلرزد از هراس من
از من مونده برای من
غریبه ای به لباس من
.... و به تو
به تو که همیشه با منی
اما من از تو دورم
نمی دانم دلیل ماندن و سرگردانیم چیست ؟
و تو می خندی و جوابم را نمی دهی
اسم تو تا وقتی آتیش میزنه خون منو
دیگه هیچکسی نمی بینه زمستون منو
? نویسنده: وفا
آذرخشی سوزان تمام زندگیم را سوزانیده
سیلی خروشان همه چیز را با خود برده
زلزله ای ویرانگر تمام دنیایم را تافته
و طوفانی سهمگین آرزوهایم را در نوردیده و ....
از کاخ زیبای عشقم چیزی جز ویرانه ، باقی نمانده
و من تنهای تنها به آن عظمت با شکوه گذشته می نگرم
و در کنار کلبه ویرانم منتظر گذر ایام می مانم
* * * *
با اینکه هیچکس نیومد پیش من
شب زده رو چشمهای درویش من
تنها نبودم حتی یک دقیقه
با تنهایی که بهترین رفیقه
به گذشته که میرود
به آینده که می آید
و به غریبه خسته ای که این راه را می پیماید...
مینگرم
و در تمام این مدت
به خودم می اندیشم
به گذشته تاریکم
به آینده مبهمم
? نویسنده: وفا
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میان ا ینهمه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته وا سه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذا شتم مثل دستات سرده سردم
****
من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه من چه حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو میگذشتم
وقتی از غربت چشمات مینوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته وا سه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذا شتم مثل دستات سرده سردم
? نویسنده: وفا