یار وفا دار

ای کسی که مامور دفن من هستی به حرف من گوش کن دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم چشمهایم را باز بگذار تا همه بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که دوستش دارم بر سرمزارم گریه کند

دوست داشتم باور کنی دوستت دارم

اما تو رفتی

رفتی و جای قدم های تو رو خاک خیس جاده ماند

رفتی

حتی برنگشتی نگاهم کنی

باران می بارید

منم گریه میکردم

چقدر سخت بود

بدون تو زیر باران

نشستن

چقدر جایت در دلکوچک من خالی

برگرد

برگرد

برگرد

وبگو که برمی گردم

منتظرت می مانم حتی اگر برنگردی

حتی اگه دورغ بگی گه بر می گردی

خیلی دوستت دارم

 

دلم را شکستی

با خاطراتت آن را ترمیم می کنم

تا دلی شود

که تو دوباره آن را

بشکنی

? نویسنده: وفا

نوشته های دیگران
منوى اصلى
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
خبرنامه ی وبلاگ